در یک روز آرام پاییزی در حالی که همه مشغول فعالیتهای زندگی بودند، خبر وفات یکی از بزرگترین و مخلصترین عالمان دیار بلوچستان؛ «حضرت شیخالحدیت مولانا سید محمّد یوسف حسینپور»، همچون صاعقهای بر سرمان فرود آمد.
برای یک لحظه بهت و حیرت همه جا را فرا گرفت؛ آنقدر این خبر ناگوار و غیر منتظره بود که هر کسی به هر نحوی که خبر را دریافت کرده بود، نخست به دنبال منبع موثقی میگشت تا از صحت خبر مطلع شود. با اطمینان از صحت خبر، اطمینان درون به هم میریزد. حال وقت جواب به سؤالات ذهنهای پرسشگر است.
کی، کجا و چگونه این اتفاق رخ داده است؟
در حالی که ذهن مشغول و قلب محزون بود، به دنبال اخبار تکمیلی و نیز دیدن واکنش دیگران بودیم. آنقدر این خبر مهم بود که عدهای با وجود تلخ بودن آن میخواهند، اولین خبررسان این حادثه برای دیگران باشند.
باری، وقت فرورفتن در فکر بود و یادآوری آن خاطراتی که به هر نوعی با ایشان داشتهایم؛ یادآوری این خاطرات با آه و حسرت فراوان همراه بود. از طرفی دیگر کسانی که غافلانه این همه سال نتوانسته بودند از دریای وجود آن بزرگوار جرعهای بنوشند، انگشت حسرت به دهان میبردند.
در مرحلهٔ بعد اصحاب قلم، قلم به دست گرفته و آنچه در توان دارند، از محاسن و خوبیهای آن مرحوم مینویسند که صد البته بسی کار شایستهای است؛ زیرا که عمل به فرمودهٔ سید المرسلین – صلی الله علیه وآله وسلم است که: «اُذْکُرُوا مَحَاسِنَ مَوتَاکُمْ»؛ خوبیهای رفتگانتان را بیان کنید.
بزرگواری شخصیت و جایگاه علمی این ممدوح به قدری است که اصحاب قلم را در به کارگیری کلمات بزرگ بازگذاشته است. نوبت بعد خواندن و شنیدن پیامهای تسلیت است که میزان آنها نیز به مقدار وسعت جایگاه و خدمات متوفىٰ نسبت به خلق است. این واقع در واکنش به وفات شیخالحدیث و تشییع جنازهٔ با شکوهشان گویا بود.
القصه، نهایتاً تا چند روز دیگر یا حداکثر چند ماه دیگر این گذر زمان است که کار خودش را میکند و همه فراموش میکنند. یک عمر خدمت این مغفور را فراموش میکنند که او خود مثل شمعی سوخت و بسیاریها را منور ساخت.
مگر نه اینکه مولانا عبدالعزیز، مولانا محمد عمر، مولانا دامنی، مفتی خدانظر، مولانا احمد و… را فراموش کردیم و فراموش میکنیم و این نسیان کار انسان است.
بیشک گذر زمان نیز همچون دیگر نعمتهای ربالعالمین، حکمتهای بیشماری دارد؛ زیرا ماندن صاحب عزا در حالات آغازین وقوع مصیبت برای همیشه، خود مصیبتی عظیم است. باید در نظر داشته باشیم که با تمام خوبیهای گذر زمانه بدانیم که هرگز نباید این عزیز و دیگر عزیزان از دست رفته را فراموش کنیم؛ چون شیخالحدیت شخصیتی بود که مثل سایر بزرگان نقش مؤثری در تغییر روند زندگی بسیاری از انسانها داشت.
بیاییم، مصداق حکایت مردمان زندهکُش و مردهپرست نباشیم. به تعبیر علامه اقبال:
چو رخت خویش بر بستم از این خاک/∗/ همه گفتند که با ما آشنا بود
ولیکن کس ندانست که این مسافر /∗/ چه گفت و با که گفت و از کجا بود
دعاگویی همیشه برایشان باشیم و یادی از محاسنشان و پیروی از سلوک و زندگی پر برکتش کنیم، شاید تا حدودی احترام به یک عمر جانفشانیشان باشد.
مهمترین درس از این نوع واقعات این است که قدر داشتههایمان را بدانیم، آن داشتههایی که بدون منت همچون ستارگان به ما نور میدهند، ولی ما متأسفانه از آنها غافلیم.
بهتر آن است که قدر شیشه را تا که هست، بدانیم؛ نه آن وقت که افتاد و شکست.
حکایت ما به سر نمیرسد، تا زمانی که دنیای فانی باشد.
∗ اکبر شهبخش